شروع...
بخشش، بخشش هر آنچه می تواند خوب یا بد را بسازد
... به تو چشم می دهیم
ببین آنچه دیدنیست
لحظه های غم، لحظه های عاشقانه، لحظه های تردید
لحظه های غرور ، لحظه های بی کسی...
ببین آنها را که نمی بینند
یا سعی دارند نبینند
ببین اشک یک شیر را، وقتی دریا می کند چشمش، ولی نمی چکد
به تو گوش می دهیم
شبی اگر ملودی دور دست هق هقی را شنیدی،
شب را تا سحر برایش شعری بگو،
و روز برخیز و آن را اثری جاودانه کن...
زبانت می بخشیم اما بدان
تیزش اگر کنی، ساده ی ساده قلب فرشته ای را پاره می کند.
دو دست هدیه ات می کنیم
بزن ساز، مزن زخم ،بردار غم ، بگذار خاطره
بگیر دست ، مگیر آرزوی دستبند
نگاه دار آزادی یک مرغ عشق را
و بکار درخت سیبی که گناه عاشقانه ات خواهد بود.
دو پایت می بخشیم با شروعی مشترک
تا دو راهی برایت معنا شود
تا برخیزی و بروی
تا بگذری از دیروز، امروز را بالا روی ، خود را به افق فردا برسانی
و باز امروز را دیروز و فردا را امروز کنی...
صبر کن، حالا نرو!!
فانوسی در سرت، بدرقه ی صحرا های تاریکت می کنیم
باشد که زمین نخوری،
و اگر خوردی، فانوس را بالا بگیر و جایی پناهی بجوی...
و تو آن نیستی، و تو آن نیستی
اگر گاهی چیزی در تو فرو نریزد
اگر گاهی چیزی تو را نلرزاند
اگر گاهی درون سینه ات، دردی شیرین تو را خواستار غریبه ای نکند
آری... دلی به تو می دهیم روشن،تپنده، نمناک...
تاریک اگر شدی پناه ببر به آفتاب درونیت.
و هنگامی که اندامت همه ، با صدای تپشی به تپش افتاد
بدان که تپشی را شنیده است.
اگر چشمانت جادوی اشک را تجربه کرد
نترس از نمناکی گونه هایت ، که تازه می شود حس بودنت بدان
اگر شکست ،اگر پاره شد ، اگر له شد
بدان که کسی تکه هایش را ، پاره پاره اش را ، پایمال شده اش را ، ترمیم نمی کند.
مرا ،تنها مرا صدا کن.
که آن مال من است
و تو آن را به وام گرفته ای
و تنها منم که آن را دوباره روشن و تپنده و نمناک می گردانم.
فوووووووووووووووووووووو................
آدم باش............ آدم !