سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می‏خواهم بیدار شوم

اوقات شرعی
کسی کـه خویشتن را نشناسـد، از راه نجـات دور افتـد و در گمراهی ونادانیها درافتد . [امام علی علیه السلام]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 57545

 
 
درباره خودم
 
 
موسیقی وبلاگ
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

نوشته های پیشین

 
 
لوگوی دوستان



 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
چند کلمه احساس...

چیزی که همیشه فراوان است ، فکر های من...

چیزی که کم یاب است، یک خودکار برای نوشتن

چیزی که همیشه فراوان است، هزاران سؤال

چیزی که نایاب است، یک جواب

نمی دانم کجای این دنیا هستم...

و این دنیا کجای من!

معلوم نیست کدام راه صحیح است،

 و کدام صحیح راه عبور

بی آنکه دلم تنگ باشد می خواهم دلتنگی کنم

بی آنکه بی خواب باشم می خواهم بیدار باشم

می خواهم آتشین بنویسم تا گرم باشم

می خواهم در خلسه ی خورشید فرو روم تا نور دهم...

خنده دار است اگر بدون درد،

                                       آه زیبا بکشی...

خنده دار است اگر بدون ابر،

                                       دستمال به دست ،

                                                                اشک های آسمان را پاک کنی

شانس آوردیم که شقایق نشدیم

سرخ هستیم ولی لایق پرپر نشدیم

شانس آوردیم که دریا نشدیم

خروشان هستیم ولی آبی نشدیم

خدا زیبایی داد،تا غرور را بفهمیم

ولی مغرور نباشیم

خدا خطر داد، تا ترس را بفهمیم

ولی نترسیم

خدا عشق داد، تا درد را بفهمیم

ولی صبور باشیم

خدا صبر داد، تا درد عشق را زیبا بکنیم.

نازنین ، می خواهم پروانه باشم

می خواهم بال که می گشایم

چشم ها را خیره کنم

بی آزار

رها

سبک

مفید

زیبا

می خواهم پروانه باشم...

جالب است بدانی،گل مصنوعی بو ندارد

تو اگر با لذت بو می کشی،

عطر گل در فکر تو جاریست...

و اگر نقاشی یک پرنده، تو را به یاد پرواز می اندازد،

تو در ذهن خویش پرواز کرده ای!

خداوند آنگونه ما را قبول خواهد کرد، که اول روز آنگونه زاد...

یاد من باشد وقتی پیش خدا رسیدم،

کوچک باشم،

تنها باشم،

رها باشم،

پاک باشم،

عریان باشم،

مست و بی پیرایه، به سان یک نوزاد...



متولد85(چهارشنبه 86 اردیبهشت 5 ساعت 6:38 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
خاطره

پنجره باز، و من روبروی آینه

طرح چشمان کبوتر را

در چشمان خودم می کشیدم

که سپید بال هایت

آسمان آینه ام را پوشاند 

تو آمده بود

تو آمده بودی و سپید بالهایت،دیگر نمی رفت از سیاه چشمانم

من مسخ شده بودم

آنگونه مسخ که دستانم برایت قفس شد

چشمانم بالهایت را عادت شده بود

چشمانت دستانم را عادت شده بود

نگاه من به آینه

نگاه آینه به تو

نگاه تو به پنجره

ترسیدم

ترسیدم از قفسی شدن خودم

دستم داشت اشک های آینه را پاک می کرد

وقتی که سپید بالهایت دور شد

اینگونه است که دلبستگی ها خاطره

و خاطرات دلبستگی می شوند

خاطرم هست که یک بار خواندی

صدایت را ضبط صوتی به یاد داشت

حالا وقتی می خواند

می اندیشم با خود

چقدر این صدا شبیه آواز جیرجیرک است

راستش را بگو کبوتر، توجیرجیرک نبودی؟  



متولد85(چهارشنبه 86 اردیبهشت 5 ساعت 6:38 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
...
ترک غربت،آسمانیم خواهد کرد...
دیگر دور مشو از من
آخرین بار...
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved