سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می‏خواهم بیدار شوم

اوقات شرعی
اگر مستحبات واجبات را زیان رساند بنده را به خدا نزدیک نگرداند . [نهج البلاغه]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 42
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 57498

 
 
درباره خودم
 
 
موسیقی وبلاگ
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

نوشته های پیشین

 
 
لوگوی دوستان



 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
چشما نت دیوا نه می کند!

در این سکوت مبهم پنجره ها

من ماندم و

بهانه های تاریک و

دلتنگی های خاک خورده،

نمی دانم خاطره شده ام یا رویا بودم!

آن وقت که به درگاه وجودم می رسیدی نازنین،

حواسم به چشمانت نبود

داشتم قدم هایت را می شمردم

که جاده را مغلوب کرد

به لحظه ی رفتنت نیز

قدم های لرزانت، که مغلوب جاده بود، چشمانم را گرفت از چشمانت...

 دیر بود

آنقدر دیر، که چشمان خیست را غبار راه خشکاند

و من درمانده،

رنگین کمانی که همه ی رنگ هایش کبود است  

روی دیوار دلم طرحی از قامت تو نقش بستم

و جای چشمانت

عکسی از جاده آویختم

نازنین می دانستی؟

چشمانت دیوانه می کند!

چشمانت مست می کند

- به خیالت گرفتی چشمانت را از من؟

نه! چشمانت مال من است

جاده ها مال من اند...

نازنین، چشمانت دیوانه می کند!

در این سکوت مبهم پنجره ها

من ماندم و

بهانه های تاریک و

دلتنگی های خاک خورده...

 

 

 



متولد85(چهارشنبه 86 اردیبهشت 5 ساعت 2:27 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
بابا یی تنگه دلم...

عرض ادب ،

خیلی وقته جات خالیه! خیلی وقته دیگه هیچ کی منتظر صدات نیست جز من، همه میدونن که نمی یای جز من. آقاجون بازم منم ، یادت که نرفته منو. آقا جون ، آقای بزرگ، میگم امشب باز پرم، بابایی باز امشب نفست داره میاد، دلمو آتیش بزنه!

خوش میگذره بی معرفت؟ حتما می گذره که یاد ما نمی کنی، این همه التماست می کنم. می گم تو رو خدا بیا به خوابم. تو رو خدا... بابایی شما بی ما خوشی ، ما بی شما...

یه قول و قراری داشتیما، گفتی به خدا اونایی رو که سپردمت؟

                                        

لعنت به من نمی دونم لحظه ی آخر چرا بیشتر نگفتمت.

بابایی خستم ، ببین منو خستم به خدا ، دلم تنگه برات. آدما سه نوع دارن: یا مال این زمینن، یا کمن یا زیادین. آقاجون زیاد که نیستم من کمم.

گلدونا رو آب دادم‏، قرآنتو پاک کردم ، تو که رفتی دیگه هیچ کی به اونا دست نزده. جای دستات نباید دست بخوره.

بابایی تنگه دلم ، یه چیزی بگم؟ وقتی که بچه بودم ، فکر می کردم با خودم دستات چه قدر بزرگه ، بزرگ که شدم گفتم حتماً الان دیگه اونقدرا هم بزرگ نباشن. بابایی بگم برات ، دستات هنوزم خیلی بزرگن ، حتی حالا که فکر کنم ازشون هیچی نمونده.

                             

می دونم وقت عزیزت رو نباید بگیرم‏ ، اومدم تا بگم تنگه دلم ، من امشب منتظرم.

                                                         

 ...خدا رحمتت کنه ، همه لحظه هات بخیر...



متولد85(چهارشنبه 86 اردیبهشت 5 ساعت 2:27 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
<   <<   11   12   13   14   15      >

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
...
ترک غربت،آسمانیم خواهد کرد...
دیگر دور مشو از من
آخرین بار...
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved