حرف هایی دل با تو گفت، راست راست
اشک هایی چشم با تو ریخت ،ناب ناب
دستی در دست تو آمد ،پاک پاک
و نگاهی چنان خیس و زلال
که شب چشم هایش را آنجا شست
می شود آیا بدین سادگی آواز خواند؟
می شود آیا بدین سادگی حرفی زد؟
گفتی از عشق نباید لب گشود،
گفتم به چشم،
لب فرو بستم،
تو را با دست ها عاشق شدم!
گفتی این دست را نباید دستی گرفت
گفتم به چشم
با دو چشم عاشق شدم
گفتی از چشم حذر کن
که در آن دو آتش است
سوزد دلی
گفتم به چشم
تصویر آخرت هنوز پرده ی چشمم شده
چشم بستم،آتشش مغزم بسوزاند هنوز
من تو را با جان دل عاشق شدم،
ار تو خواهی که نسوزاند تنی
جان را بگیر
نازنین، حرف های دل
راست باید باشد
اشک های چشم
ناب باید باشد
دستی که در دست تو آمد
پاک باید باشد
و نگاهی چنان خیس و زلال
که شب چشم هایش را آنجا بشوید بعد از این. . .