مرغ عشق تو قفس دیگه آواز نمی خونه
پر پروازو تو خواب دیگه هر شب نمی بینه
نرده های قفسش تنگه براش
اسیری ننگه براش
واسه خوندنش نفس کم میاره
واسه رفتن هم که راهی نداره
گاهی وقت ها بین یازده دو میله پراشو باز می کنه
دلهره ی اوج گرفتن تو چشاش موج می زنه
اما بعد، محکمی میله ها غم دنیا رو تو چشماش می شونه
مرغ عشق تو قفس دیگه عاشق نمی شه
حتما عشقو جا گذاشته یه جا بیرون قفس
میدونم، اون می خواد یه روز بره تا لونه ی کرکس پیر
بگه که بلند پریدن بلده
بره تا دشتای دور
خوردن روباه و مردن خرگوش و خوب ببینه
اونو آواز بخونه، اونو فریاد بزنه
دیگه خوندن از قفس تکراریه
بره تا برکه ی نیلوفر آبی و ترانه ی قورباغه رو نمره بده
بره یه جا که نو باشه
دل غمداری رو آباد بکنه ، شاد بکنه
بره و جای قفس روی بال ابرا بخوابه
مرغ عشق تو قفس دیگه عاشق نمی شه
حتما عشق و جا گذاشته یه جا بیرون قفس
می دونم یه روز پر می کشی
اگه میله ها نذارن که بری
قفسم با خود می بری
مرغ عشق تو قفس، تو یه روز پر می کشی...